نسبی گرایی رادیکال

نوامبر 18, 2007 at 3:16 ق.ظ. (Uncategorized)

یک روز «چوانگ-تزو» همراه با دوستش «هویی-تزو» بر فراز پل زیبای رودخانۀ (هائو) گردش می کردند. چوانگ گفت: (( ببین این ماهی ها چقدر قشنگ از آب به بیرون می جهند، این نشانۀ شادی آنهاست )). هویی گفت: (( تو که ماهی نیستی، چگونه می توانی از شادی آنها خبر داشته باشی؟ )) چوانگ در پاسخ گفت: (( تو هم که من نیستی، چگونه می توانی بدانی که من از شادی آنها خبر ندارم؟ )) هویی گفت: (( بله، من تو نیستم، و نمی توانم به درستی از دل تو خبر داشته باشم. اما در این نکته هم هیچ شکی نیست که تو ماهی نیستی. به خوبی روشن است که تو نمی توانی از شادی ماهی ها باخبر باشی. )) چوانگ گفت: (( پس بگذار به آغاز بحث برگردیم. تو پرسیدی که من چگونه می توانم از شادی ماهی ها باخبر باشم، و با اینکه فکر می کردی که پاسخ را می دانی، باز این را پرسیدی. اما من از شادی ماهی ها به خاطر شادی خودم باخبرم، شادی دیدن آنها از فراز پل هائو )).  

به این حکایت قدیمی چینی که زمانش به حدود سیصد سال پیش از میلاد مسیح باز می گردد، یک هزار سال بعد در شعری از «پوچی یو» چنین اشاره شده:

                                       (( بحث چوانگ و هویی بر فراز پل هائو بی حاصل بود

                                         فکر آدمی از ذهن دیگر جانداران باخبر نیست.

                                         ماهی خواری در پی صید ماهیان است، ماهی ها می جهند

                                         نه از سر شادی، بل به نشانۀ خطر!

                                         آب نه چندان ژرف، ماهی ها اندک، ماهی خوار گرسنه:

                                         ذهن او در کار، چشم ها گشوده، در انتظار صید.

                                          از بیرون آرام می نماید، اما از درون سخت پریشان است:

                                         چیزها چنان که می نمایند نیستند – اما چه کسی می داند؟ ))

  هویی با این که پاسخ سؤال خود را می داند و می پرسد، باز در شک خود حق دارد. (( از کجا می دانی؟ تو که ماهی نیستی )). چوانگ یکی از امکانات را پیش می کشد، اما از صدق آن مطمئن است: (( من از شادی خودم، شادی ماهی ها را نتیجه گرفته ام )). چوانگ فکر می کند که شاد است، و چیزی هم می گوید، اما از کجا می تواند اطمینان یابد که به راستی شاد است؟ اساس حکم او آموزۀ دائویی وحدت انسان با طبیعت است، و تنها می تواند تأویلی از حس خود بر این اساس ارائه کند. از کجا معلوم که آن آموزه درست باشد؟ هویی از کجا مطمئن باشد که چوانگ درست دانسته، یا راست گفته است؟ حق با شاعر است: فکر آدمی از ذهن دیگر جانداران بی خبر است. از ذهن دیگر جانداران، و از آن میان دیگر آدمیان.

شاعر به جای شادی، خطر می بیند، اما در این نکته هم شک دارد. چون می گوید که چیزها چنان که به نظر می آیند نیستند، و می پرسد: (( اما چه کسی می داند؟ )) اگر او روی پل کنار دو دوست بود، چه می گفت؟ لابد به آنها خبر می داد که جهش ماهی ها به نشانۀ اعلام خطر است. ولی آنها حق داشتند از او بپرسند که از کجا مطمئن است؟ ماهی خوار که از بیرون آرام می نماید، وانگهی درون سخت پریشان او را از کجا می توان شناخت؟ مگر نه این که ذهن آدمی از ذهن ماهی خوار بی خبر است؟ به گونه ای شگفت آور و متناقض نما همه چیز آنجا که حل نشوند ساده تر می نمایند.

برای ما درک این نکته ناممکن است که چرا ماهی ها از آب بیرون می جهند، چون ما ماهی نیستیم. تازه اگر ماهی هم بودیم، از کجا معلوم که چیزی از کار خود سر در می آوردیم؟ حدود یک صد سال پیش از پوچی یو، شاعری دیگر و مشهورتر، «لی پو»، گفته بود:

                                                 آیا چوانگ-چو بود که در رؤیا

                                                 دید پروانه ای است؟

                                                 یا پروانه بود که به خوابش

                                                 خود را چوانگ-چو دید؟ 

نسبی گرایی رادیکال فقط در این خلاصه نمی شود که بپذیرم هرگز نخواهم توانست تجربه، جهان، فرهنگ و دیدگاه دیگری را بشناسم. حتی این هم نیست که باور کنم حقیقت برای من و دیگری امر واحدی نیست، و حکم یکسان عقل بر ما جاری نمی شود. نسبی گرایی رادیکال این است که حتی در حق خودم نیز ندانم حقیقت کدام است، و نتوانم دریابم که من با حقیقت بازی می کنم یا حقیقت با من. رادیکال ترین شکل نسبی گرایی با شک آوری تام و با حاکمیت تردید، یکی است.

بیان دیدگاه