بحران هویت ایرانیان

اکتبر 24, 2007 at 12:56 ق.ظ. (Uncategorized)

     بحران هویت ایرانیان     از عشق تراژیک تا پوچی تراژیک 

 من مقالۀ زیر را از داریوش برادری، کارشناس روانشناسی  و روان درمانگر اخیراً خواندم و حاوی تأملات ارزشمندی دیدم که در این جا می گذارم تا شما هم اگر نظری راجع به آن دارید ابراز کنید. چون از ایشان نشانی ای نداشتم و نتوانسته ام دسترسی داشته باشم، امیدوارم از این که مقاله شان را اینجا می گذارم خشنود باشند. 

 اساس نگاه مدرن و اساس بلوغ انسانی قبول «مرگ خدا» در معنای نیچه ایست. «مرگ خدا» به معنای مرگ مذهب و یا مرگ خداپرستی و مرگ اخلاق نیست، بلکه به معنای مرگ همۀ حقایق مقدس و متاروایت هاست. به معنای این است که جهان سمبلیک انسانی به قول لکان به دور یک «هیچی و خلاء مرکزی» به وجود آمده و می آید. با قبول «مرگ خدا و این هیچی» و قبول پوچی همۀ روایات و حقایق مطلق، انواع و اشکال حالات جهان سمبلیک و خلاقیت های فانی بشری، از پروتستانیسم مذهبی تا دولت و جامعۀ مدنی و قابل تحول، از عشق فانی و پارادوکس بشری تا اروتیسم هزار گونۀ بشری شکل گرفته و می میرد. به دور این «هیچی مرکزی» همۀ روایات سمبلیک مدرن و پسامدرنی شکل می گیرد که ما در جهان مدرن، فلسفه و هنر مدرن شاهد آن هستیم.

****** 

 همانطور که ابتدا با قبول هرچه بیشتر این»مرگ خدا» و قبول فانی بودن خویش و حقایق خویش، فردیت ایرانی، پروتستانیسم ایرانی، اروتیسم و عشق مدرن ایرانی، گیتی گرایی ایرانی و دولت و هویت مدرن ایرانی می تواند شکل بگیرد و استوار گردد (همانطور که به مرور زمان و با وجود همۀ اوضاع و تحولات فردی و اجتماعی ایرانیان درون و برون مرز و به تناسب واقعیات جاری شکل گرفته است، ا.) چنین نیز درک می گردد که این روایات نو از سنت و مدرنیت به ناچار تلفیقی هستند. زیرا با قبول این که جهان سمبلیک و فانی به دور»هیچی و خلاء» شکل یافته، می توان این را هم پذیرفت که این روایات نو و مدرن و فانی، پس از ایجاد و رسیدگی هستۀ فکری اولیه شان در بخشی از زمان و مکان، خود بر بستر فرهنگ و زبانی مشخص توانسته اند شکلی نهایی به خود گیرند. حتی مدرنیت و پسامدرنیت تنها اشکالی از این روایات ممکن و جهان های سمبلیک ممکن به دور «هیچی مرکزی و غیبت خدا» هستند و همیشه روایاتی دیگر از زندگی، علم، مذهب، فلسفه و عشق ممکن است. چرا که با قبول «مرگ خدا و هیچی مرکزی» امکان گفت و گو و دیالوگ فردی به هزار گونه و شکل با «غیر»، با خدا، معشوق، و رقیب به وجود می آید و انواع و اشکال ایمان و عشق و اروتیسم سبکبال و قابل تحول می توانند آفریده شوند.  از این رو به قول لکان، جهان سمبلیک هیچ گاه به تحول، به «نوشته شدن» پایان نمی دهد.

 هراس ایرانی از «مرگ خدا» و پیامدهای آن یا همان مشکل محوری فرهنگ و روان ایرانی با مدرنیت، مربوط به  ناتوانی از قبول «مرگ خدا» و حقایق مطلق، و هراس از دست دادن بهشت جاودانه و مفاهیم مطلق عشق و اخلاق خویش می باشد. اصولاً در فرهنگ ایرانی هراس عمیقی از هیچی و پوچی نهفته است – که در بحث های مختلف بحران هویت به آن می پردازم. این هراس از هیچی و پوچی و فانی بودن، خویش را در حالت رابطۀ نارسیستی شیفتگانه/متنفرانۀ ایرانی با سنت خویش، با مذهب، و با مفاهیم عشق و اخلاق خویش نشان می دهد. انسان ایرانی مرتب می خواهد با سنت خویش، با مدرنیت، با مذهب و خدای خویش، با معشوق خویش یکی شود، در او ذوب شود، حل شود. از این رو ناتوان از قبول تفاوت خویش و دیگری، ناتوان از قبول فاصله، فانی بودن و قابل تحول بودن خویش و جهانش است.  در معنای لکان و روانکاوی، قبول مرگ خدا و فانی بودن خویش، قبول محرومیت از وحدت وجود جاودانه با «غیر»، یا همان قبول نام پدر و قانون، با خویش پیامدهای انسانی و جمعی مهمی دارد. من اینجا تنها به دو اصل اساسی آن اشاره می کنم. به کمک این حالات می توان علت ناتوانی ایرانی از تن دادن به مدرنیت و عشق و اروتیسم مدرن، به دیالوگ را بهتر درک کرد: با قبول «مرگ خدا و هیچی محوری»، در واقع انسان هم خودش و هم نقطۀ مقابلش یا «غیر»، اخلاق و عشقش و حقایقش فانی و قابل تحول می گردند. او از یک طرف خودش و جهانش ناتمام می شوند و از طرف دیگر او احتیاج به دیالوگ با دیگری یا با خود دارد. زیرا همیشه فاصله ای هست و این فاصله ایجادگر حدس و گمان دربارۀ خویش و دیگری و آفرینندۀ بازی تراژیک/کمیک عشق و اروتیسم و ذات بحران زا و قابل تحول بشری ست. زیرا این بشر خوشبختانه همیشه یک جای کارش، زندگی یا حقایقش می لنگد. حتی او در لحظۀ هم آغوشی با معشوق، هم زمان با تصورات جنسیتی و تمناهای خویش و گمان های خویش می خوابد. از این رو به قول لکان «عمل جنسی در واقع عمل جنسیتی است». ولیکن بر پایۀ این حالت فانی و پارادوکس، او می تواند ایجادگر روایات فانی، عشق ها و اروتیسم چند لایه و چند سودایی مالامال از عشق و دلهره، مالامال از تمناها و فانتزیی های مختلف باشد و روابط کوتاه مدت و دراز مدت قابل تحول و زیبا بیافریند. 

با قبول «مرگ خدا و هیچی محوری»، انسان نیز مثل تصویر مقابلش، در واقع هیچ می شود و این گونه یکپارچگی خویش را از دست می دهد و دوپاره یا چند پاره می شود و می تواند اکنون خویش و «غیر» را، خدا و معشوق را، به هزار گونه لمس و روایت کند. همان طور که مدرنیت در مسیر تحولش و لمس عمیق تر «مرگ خدا» از سوژۀ یگانۀ دکارتی به سوژۀ منقسم لکانی و یا جسم هزار گسترۀ دلوزی و چند روایتی پسامدرنی دست می یابد.

 

  دو شیوۀ برخورد ایرانی با «مرگ خدا»

 دو شکل عمدۀ برخورد ایرانی با پدیدۀ «مرگ خدا» به شیوۀ ذیل است که، بنا به بحثمان، به تأثیرات این ناتوانی در عرصۀ مسائل جنسیتی و عشقی می پردازیم.

 1- مرد ایرانی مثل رابطۀ راوی / زن اثیری در بوف کور، مثل رابطۀ داش آکل و مرجان در کتاب داش آکل، در واقع زن را به مظهر بهشت گمشدۀ خویش تبدیل می کند و می خواهد با به دست آوردن او به بهشت جاودانه دست یابد. یعنی زن در فرهنگ ایرانی به تبلور بهشت گمشدۀ خیالی برای مرد تبدیل می شود و جهان عشق و اروتیکش، مثل داستان داش آکل، اسیر نگاه این مرجان پنهان در فرهنگ اندرونی ست (توجه بداریم که در معنای لکانی نیز زن «مطلوب کوچک» و خیالی می شود). همین گونه مرد نیز برای چنین زنی تبدیل به یک قهرمان / پدر ایجادگر وحدت و آرامش می شود و از این رو نیز عشق ایرانی به طور عمده به معنای یگانگی و ذوب شدن نارسیستی در یکدیگر و نفی فردیت برای دست یابی به این بهشت جاودانه و خیالی است. چون این بهشت مطلق دروغین است، این عشق نارسیستی در نهایت به خشم و مقصر خواندن یکدیگر و خشونت می انجامد. از این رو این عشق ها تراژیک است و قاتل شورهای مردانه و زنانه متفاوت است.

بیان دیدگاه